اینجا 

تورا در آغوش نگران چشم سربازی از آخرین گلوله‌ها و آرامشم از لمسِ آخرینشان، حالا که فقط تو مانده‌ای برای خالی شدن در مغزم.

در ارتش سرخی که خونِ جاری در رگ‌هایم است، و من در رگ‌هایت که در روی زمین که چشمه است به دریایی سرخ.

در چشمانِ خالیِ غرق به خون معشوقکان و تو؟ در صف اول جنگ هم هنوز پرغرور از پرچمی که سرخی‌اش بهای خون توست.

.

جهان را پیموده‌ام و جایی جز رد خونت روی نامه‌ام روی جیبِ قلبت نیست. بگذار من هم با تو همانجا بمیرم. گورِ من چشمانِ توست.


مشخصات

آخرین جستجو ها